محل تبلیغات شما



فرض کن می تونی همه چی رو ببینی.

فرض کن فهمیدی که کدوم اتفاق ،کی ، کجا و برای کی می افته.

فرض کن می فهمی که چه کسی قراره به زودی بمیره ؛ یا از بین یک دسته رفقا یکیشون می میره

و با وجود همه ی اینا ،نمی تونی هیچ کاری بکنی؟

چه حسی خواهی داشت؟

مث من صد بار میمیری و زنده میشی؟

یا مث من هر روز می میری و یا آرزوی مرگ می کنی؟

میخوای خودتو خالی کنی؟ به کی میگی ؟ وقتی که مسئله اینقدر بزرگه که نمی تونی به زبون بیاریش.

یا اینکه شاهکار کردی تونستی بگی.به نظرت مسئله به این بزرگی رو هیچ ذهنی توانایی درکشو داره؟

اگه هیچکس نتونست باورش کنه چی؟

حالا چیکار میکنی؟

ببینم نکنه تو هم مث من خسته میشی و میگی بی خیال. و اگر چه این جمله رو میگی ولی کارساز نیست و هر بار با دونستن و دیدن اتفاقات میمیری و زنده میشی.

چقدر توانایی ادامه این زندگی رو با یه همچین شرایطی داری؟

جای من بودی چیکار می کردی؟


سوال :::::::::::::

 

 

سلام.

من آروین هستم.میخوام اگه میشه ازتون کمک بگیرم
من الان 24 سالمه و دانشجوی ارشدم.حرفه ی خاصی بلد نیستم.درسم هم زیاد خوب نیست (البته قبلا درسم خوب بود) که بتونم کار خوبی پیدا کنم.کلا انگیزه و هدفم برای درس خوندن کم شده و اگرم درسم تموم بشه نمیدونم میتونم کار مناسبی پیدا کنم یا نه
از لحاظ عاطفی هم به شدت احساس تنهایی میکنم و چند ساله ذهنم درگیر این مساله بوده و هست و تا حالا نتونستم شخص مناسبی رو پیدا کنم یا واضح تر بگم تا حالا کسی از من خوشش نیومده
احساس میکنم دختری وجود نداره که از پسری با مشخصات من خوشش بیاد
الان روزهام کاملا بی هدف و بی انگیزه میگذره
خیلی خستم از این وضع.به نظرتون چیکار کنم از این افسردگی و بی روحی دربیام؟

پاسخ:::::::::::::

لطفاً به ادامه مطلب بروید.


سوال :::::::::::::::

 

 

با عرض سلام و تبریک سال نو
ممنون میشم منو راهنمایی کنید
من دختری متولد 68 با تحصیلات کارشناسی ارشد و مدرس حق التدریس دانشگاه هستم
خانواده پسری اجازه خواستگاری می خواهند با این خصوصیت که آن آقا یک سال از من کوچکتر هستند و متولد 69 هستند همچنین شغل نظامی (پاسدار) دارند و شرایط ظاهرن مالی خوب
حال تردید من این است که اولا در خواستگاری سنتی ابتدا خانواده دختر باید اجازه مراسم خواستگاری را دهند و من هیچ پیش زمینه ای از این اقا ندارم . این اقا یک سال از من کوچکتر است و من در تصوراتم همیشه یکی از معیارهای مرد اینده را بزرگتر بودن از نظر سن می دانستم و ایشان شغل سپاهی دارند من ادم سازگاری هستم ولی خب زندگی با این عزیزان قدری از دور سخت به نظر می اید از نظر رعایت خیلی از اصول هرچند من هم ادم مقید نسبت به دین و حجاب هستم
از طرفی از بین خواستگارانی که طی چندین سال اخیر داشته ام به جز یکی دو مورد با شرایط مناسب که بنا به دلایل خانوادگی و . رد شده اند مورد مطلوبی نبوده است
لازم به ذکر است که از طرف خانواده هم بسیار تحت فشار هستم در رابطه با ازدواج

 

پاسخ::::::

لطفا به ادامه مطلب بروید.


سوال::::::::::::

پاسخ در ادامه مطلب.

 

سلام و خسته نباشید محمد هستم 20 سال سن دانشجوی بورسیه کشتیرانی. از وقتی یادم میاد همیشه با همه خوب بودم ینی کلا کسی نبود ار از من بدش بیاد یه آدم ساکت مخ کامپیوتر ولی شیطون که شیطونیای خاص خودمو داشتم. در ظاهر خیلی آروم به نظر میام ولی خوب اینطوری نبود. از نظر مرام و مهرفتم بگم که تا حالا هرکی بم هر کاری گفته تا اونجا که از دستم بر میومده براش انجام میدادم.ینی اگه برام را داش خدایی ن نمیوردم برا طرف همه کار می کردم، در صوذتی که وقتی کار من گیر یکی از اونا میوفتاد الکی میپیچوندن(اینم بگم گه تعداد اونایی که میپیچوندن کم بود) ولی خوب به قول بگه ها احمقم نیستم و میدونم برا کیا کار انجام بدم مشکل من اینه که نمی دونم چرا نمی تونم یه حداقل یه دوست صمیمی پیدا کنم

لطفا به ادامه مطلب بروید.


سوال ::::

 

سلام
من 32 سالمه مجردم و تازه عضو شدم. فعلاً سر کار نمی رم. قراره برای فوق لیسانس تا چند هفته دیگه کنکور بدم ولی وضعیت طوری شده که نه از درس خیلی خوشم میاد نه از تفریحات خودم. من خیلی درس رو دوست داشتم و هنوزم دارم چون لیسانس و فوق لیسانس از دانشگاه دولتی خیلی خوب دارم و الانم برای فوق لیسانس دوم دارم تلاش می کنم چون ریاضی رو به عنوان رشته دوم دوست دارم و احساس می کنم بتونم موفق بشم. ولی کلا اون علاقه که در گذشته بوده الان نیست. نمی دونم شاید درگیر درس و دانشگاه بودن تا این سن بدون اینکه چندان سر کار برم باعث شده یا شخصیت منزوی من.
تفریحات خودم با توجه به اینکه تحرکم زیاد نیست متأسفانه معمولا در منزل و در حد شبکه های اجتماعی، چت، بازی های کامپیوتری، فیلم و . هست که از اونا هم خسته میشم.
همین مسائل باعث شدند کلا خیلی اوقات سوالات زیادی برام پیش بیاد که اصلا چرا زندگی می کنم و انگیزه من چیه؟! وقتی نه از درس و نه از تفریح لذت آنچنانی می برم. و متأسفانه وقت هایی هم که چنین مسائلی برام پیش میاد سراغ افکار منفی می رم و خیلی هجوم میارن و بعضا حتی فکر خودکشی هم سراغم میاد ولی فعلا کم.

به نظر شما چه تغییری توی زندگیم بدم؟ آیا تفریحات بیشتری وارد زندگیم کنم یا مثلا استراحتمو بیشتر از درس بذارم. ولی خب از یه طرفم شاید خوب نباشه چون تا 5 هفته دیگه باید کنکور بدم.

خیلی ممنونم

پاسخ :::::::

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها